سول کریپکی (Saul Kripke)، در کتاب «نامگذاری و ضرورت» (Naming and Necessity) (1980)، علیه دیدگاه فرگه و راسل در باب معنای نامها استدلال میکند. بر اساس رهیافت فرگه و راسل، نامها تنها هنگامی میتوانند دارای ارجاع باشند و به چیزی ارجاع دهند که با یک «محتوای توصیفی» (descriptive content) همراه باشند. به این معنا، «مرجع» (referent) یک نام آن چیزی خواهد بود که چنین محتوایی را ارضاء یا اشباع میسازد. مثلاً، «معلم اسکندر» یا «شاگرد افلاطون» از جمله محتواهای توصیفی همراه با نام «ارسطو» هستند. بنابراین، شخص ارسطو که نام «ارسطو» به آن ارجاع میدهد، کسی است که توصیفات فوق را برآورده میسازد.
استدلال کریپکی علیه این رهیافت در سه شکل مختلف مطرح میگردد: (1) استدلال موجه (Modal Argument)، (2) استدلال معناشناختی (Semantic Argument)، و (3) استدلال معرفتی (Epistemic Argument). در ادامه این استدلالها بطور اجمالی مطرح میشوند.
(1) استدلال موجه (Modal Argument)
بر اساس استدلال موجه کریپکی، نامها، «دلالتگرهای ثابت» (Rigid Designators) در نظر گرفته میشوند، ولی توصیفات (descriptions)، نه. یک دلالتگر ثابت، کلمهای است که در هر موقعیت ممکنی (در هر جهان ممکنی) فقط و فقط به یک شئ ثابت و معین دلالت داشته باشد.
به عنوان مثال، اگر ارسطو، اسکندر را ملاقات نمیکرد، معلم اسکندر نیز نمیبود یا اگر به آکادمی نمیرفت، شاگرد افلاطون نمیشد: این موارد، موقعیتها و جهانهای ممکن اند. اما، نام «ارسطو» در هر جهان ممکنی و در تمام آنها، فقط به خود ارسطو دلالت خواهد داشت، حتی اگر آکادمی یا اسکندری وجود نمیداشت. بنابراین، توصیفات نمیتوانند معنای نامها را تعیین و ارائه کنند. نامها اساساً دارای بستر و مقولة جداگانهای نسبت به توصیفات هستند.
(2) استدلال معرفتی (Epistemic Argument)
بر اساس این استدلال، میتوان کاربر (user) توانای یک نام بود، و آن را بدرستی و به نحو مناسبی بکار برد، بدون آنکه دارای معرفتی اضافی دربارة آن نام بود.
به عنوان مثال، اگر «معلم اسکندر» واقعاً بخشی از معنای نام «ارسطو» بود، در اینصورت باید انتظار میداشتیم که جملة «ارسطو معلم اسکندر بود»، صرفاً یک حقیقت یا صدق بدیهی (trivial) و پیشینی (a priori) را بیان کند، چنانکه بتوان بدون توسل و معرفت به هیچ تحقیق تجربی و تاریخی دیگری، به آن معرفت داشت. اما جملة فوق، بیانگر صدقی پیشینی و بدیهی نیست، بلکه پسینی (a posteriori) و تجربی است و بخودی خود نمیتوان با دانستن نام «ارسطو» به آن معرفت یافت. اما میتوان بدون معرفت به چنین چیزی، نام «ارسطو» را بکار برد.
(3) استدلال معناشناختی (Semantic Argument)
بر اساس این استدلال، مرجع یک نام چیزی نیست که ارضاء کننده یا اشباع کنندة توصیفات (یا محتوای توصیفی) همراه با آن نام باشد. توصیفات، در تعیین مرجع یک نام دخیل نیستند.
به عنوان مثال، فرض کنید گودل، ناتمامیت حساب را خودش کشف نکرده بود، بلکه آن را از شخصی به نام «اسمیت» دزیده بود. توصیفی که با نام گودل همراه است، «کاشف ناتمامیت حساب» است و شخصی که مرجع نام «گودل» است باید «کاشف ناتمامیت حساب» را برآورده سازد. اما باید توجه داشت که در موقعیت کنونی، شخصی که توصیف «کاشف ناتمامیت حساب» را برآورده میسازد، اسمیت است. در این صورت، مرجع نام «گودل» باید اسمیت باشد! این نتیجه کاملاً نادرست است: حتی در موقعیتی که اسمیت کاشف ناتمامیت حساب باشد، باز هم نام «گودل» باید به خود گودل ارجاع دهد نه اسمیت. از این مثال نتیجه میشود که نام «گودل»، از طریق توصیفاتی همچون «کاشف ناتمامیت حساب» به مرجع خود مرتبط نمیشود (و همچنین است نام «اسمیت»).
پیروی از جان استوارت میل: میلگرایی (Millianism)
از این سه استدلال، کریپکی نتیجه میگیرد که توصیفات، نسبت به مرجع یک نام بی ارتباط اند و کمکی به تعیین مرجع آن نمیکنند. پیش از این، جان استوارت میل بیان کرده بود که نامها، صرفاً «دلالتگر» (denotative) هستند و فاقد هرگونه «دلالت ضمنی یا توصیفی» (connotative). بر این اساس، کریپکی مدعی میشود که معنای یک نام، چیزی جز مرجع آن نمیتواند باشد. بنابراین، توصیفات در تعیین معنای یک نام، یعنی تعیین مرجع آن، دخیل نیستند.
تبیین علیّ (Causal Account) و زنجیرة تاریخی (Historical Chain)
اما پرسش مهم در اینجا این است که چرا نامها دارای مرجع معینی هستند؟ اگر نظریة توصیفات معین (Definite Descriptions) مورد نظر راسل، در مورد نامها نادرست است، تعیین مرجع نامها چگونه صورت میگیرد؟
کریپکی در اینجا تبیینی علیّ از رابطة میان یک نام و مرجع آن ارائه میدهد: مرجع یک نام (یعنی معنای آن) توسط زنجیرهای از روابط علیّ که میان نام مذکور و مرجع آن برقرار است، تثبیت میگردد. مثلاً، در مورد نام «ارسطو»، در یک «مراسم نامگذاری» (Baptism) والدین ارسطو، نام «ارسطو» را بر وی نهاده اند، و سپس این نام را افراد دیگر آموختهاند و بکار برده اند و سپس افراد دیگر، تا جایی که این نام اکنون به ما رسیده است. وقتی که ما نام «ارسطو» را بکار میبریم، از طریق این زنجیرة تاریخی از روابط علیّ به مرجع نام فوق میرسیم. به این معنا، علّیت، یک مکانیزم یا سازوکار بنیادین است که ارجاع، توسط آن تثبیت میگردد. البته معنای نامها (مرجعشان) توسط خود این روابط علیّ ساخته نمیشود، بلکه آنها فقط ما را به مرجع آن نام میرسانند: معنای یک نام، چیزی جز مرجع آن نیست.
منبع:
Martinich, A. P. & Sosa, E. David (eds) (2001), A Companion to Analytic Philosophy. Oxford, UK: Blackwell Publishers Ltd.